عقیق: روز پانزدهم محرم روزی است که به فرمان یزید سرهای شهدای کربلا به شام ارسال شد.همچنین یزید دستور دادتا عبیدالله بن زیاد، کاروان اسرای کربلا را مهیا نماید و به شام بفرستد که این آمادگی تا ۱۹ محرم طول کشید و اکثر مورخین حرکت کاروان از کوفه به شام را روز نوزدهم محرم می دانند.
ماجرای دیر و راهب مسیحی
حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت:
اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
آیا گروهی که امام حسین(علیه السلام) را کشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند که ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشکار شد و این شعر را نوشت:
فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَة فی الْعَذاب
بخدا سوگند شفاعت کنندهای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود
دوباره عدهای خواستند آن دست را بگیرند که باز ناپدید شد، برای بار سوم که برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:
وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحکم جَور وَ خالف خَلفَهُم حکم الکِتاب
امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید کردند و با این کارشان مخالف قرآن عمل نمودند.حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید که در آنجا زندگی می کرد. راهب خوب گوش داد: ذکر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون کرد متوجه شد از نیزهای که کنار دیوار دیر گذاشتهاند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود میآیند و میگویند:
السلام علیک یابن رسول الله ... السلام علیک یا ابا عبدالله.
راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما کیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر کیست؟
گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) که در سرزمین عراق خروج کرد و ابن زیاد او را کشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام).
باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله).راهب با تعجب پرسید: همان محمدی که پیغمبر خودتان است؟
خولی گفت: آری. راهب فریاد میزد که هلاکت برای شما باد به خاطر کاری که کردید. از آنها خواهش کرد سر مبارک حسین(علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمیتوانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟
خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت که من ده هزار درهم به تو میدهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد.
راهب سر مطهر را به مشک خوشبو نمود و آن را روی سجادهاش گذاشت و تمام شب را گریه کرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض کرد: ای سر من، من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت میدهم که معبودی جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و گواهی میدهم که من غلام و بنده تو هستم و عرض کرد:
ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است که در کربلا نبودم و جان خود را فدای تو نکردم. ای اباعبدالله، هنگامی که جدت را دیدار میکنی گواهی ده که من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله ... صبح سر را به آنها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتکار اهل بیت کرد.
ابن هشام میگوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیک دمشق رسیدند به یکدیگر گفتند بیائید این درهمها را میان خود تقسیم کنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، کیسههای درهم را باز کردند و دیدند سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است "فلا حسبن الله غافلا عما یعلم الظالمون" (سوره ابراهیم/ ۴۲)؛ گمان مبرید خدا از آنچه ستمکاران انجام میدهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون"؛(سوره شعرا /۲۲۷)و به زودی ستمکاران بدانند چه سرانجامی دارند.حاملان سر، سفالها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده نگهدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخرة.
مکان های توقف راس الحسین علیه السلام
ابن شهر آشوب میگوید یکی از کرامات امام شهید زیارتگاههایی است که از سر ایشان به جای مانده است؛ در کربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مکانها میباشد. به خاطر توقف سر مقدس امام در این مکانها ، زیارتگاههای معروفی وجود دارد، برای نمونه وقتی خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاکم شهر موصل فرستاند که توشه و آذوقه برای آنها فراهم کند و شهر را آذین کنند، اهل موصل گفتند هر چه میخواهید برای شما فراهم میکنیم ولی از آنها درخواست کردند که به شهر نیایند، بیرون شهر منزل کنند و از همانجا بروند، آنها در یک فرسخی شهر منزل کردند و سر شریف را روی سنگی نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چکید و مانند چشمهای از آن خون میجوشید.
مردم هنگام محرم اطراف آن جمع میشدند و مراسم عزاداری بر پا میکردند و این مراسم تا زمان عبدالملک بن مروان حکم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جای سنگ گنبدی ساختند.
سیمان بن مهران اعمش می گوید: در طواف کعبه بودم، دیدم مردی می گرید و می گوید اللهم اغفرلی و انا اعلم انک لا تغفر. گفتم چرا چنین می گویی؟پاسخ داد: من یکی از چهل نفری بودم که سر حسین(ع) را به شام می بردند. وقتی به اولین منزل بر دیر نصارا رسیدیم، سر را بر نیزه کردیم و به طعام نشستیم. ناگهان دستی پیدا شد و با قلمی آهنین بر دیوار نوشت: اترجوا امة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساببسیار ترسیدیم. یکی از ما تصمیم گرفت دست را بگیرد اما دست ناپدید شد.در برخی روایات، وقتی از راهب پرسیدند گفت: ۵۰۰ سال قبل از بعثت پیامبر شما، این جمله نگاشته شده است. (در برخی اقوال ۳۰۰ سال) این ابیات را به خط سریانی نیز نقل کرده اند.
مرثیه زیبا و پر مضمون راهب ای راهب
در طول تاریخ اشعار و مرثیه های زیادی در مورد این واقعه سروده شده که یکی از این مرثیه های زیبا را از مرحوم باکی می خوانیم:
من زادة پیغمبرم راهب ای راهب من نور چشم حیدرم راهب ای راهب
***********
راهب بدان من مقصد والضحی باشم من افتخار آیة هل اتی باشم
من مستشار حضرت کبریا باشم ذات خدا را مظهرم راهب ای راهب
ببر فرق من تاج شرف از انمّا آمد تورات در توصیف من از خدا آمد
انجیل در تمجید من بر شما آمد من عرش حق را لنگر راهب ای راهب
ایزد به قرآنم ثنا گفت الرّحمن در شأن ما آمد بدان عَلَمَ القرآن
بحرین یخرج منها الؤالؤ المرجان من ما سوا را مفخرم راهب ای راهب
وجه الهم عین الهم آیت الهم روح الهم نور الهم صفوة اللّهم
بابم یدالله است و قدرت اللّهم هم خود ولی دارم راهب ای راهب
گهواره جنبانی مرا کرده جبرئیل قنداقه ام در آسمان برده میکائیل
خواهی که بشناسی مرا رو بخوان انجیل بر ما سوی من سرورم راهب ای راهب
جدم بود دختم رسل احمد مختار عیسی و موسی کرده اند مدح او بسیار
ساقی کوثر باب من حیدر کرار زهرای اطهر مادرم راهب ای راهب
من زادة پیغمبرم راهب ای راهب من نور چشم حیدرم راهب ای راهب
از جبهه ام رخشنده بین نور ربانی تا خوب بشناسی مرا مرد نصرانی
نامم حسین و رحمت حی سبحانی من بر خلایق سرورم راهب ای راهب
با من پیاپی کوفیان عهدها بستند اندر زمین کربلا عهدها بشکستند
اول به روی ما ز کین آب را بستند کردند غمگین خاطرم راهب ای راهب
لب تشنه ببریده اند سر از قفای من آتش زدند از کینه بر خیمه های من
ببستند محکم بازوی طفلان من شد زار زینب خواهرم راهب ای راهب
راهب بدان این سر بسی ظلمها دیده در راه شام از کوفیان طعنه ها بشنیده
بر زاریش (باکی) همی اشک باریده باشد بدان او ذاکرم راهب ای راهب
پی نوشت:
کتاب حسین نفس مطمئنه محمدعلی عالمی
منتهی الامال محدث قمی ره
مقتل لهوف سید بن طاووس
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
منبع:حوزه